جدول جو
جدول جو

معنی سست مهر - جستجوی لغت در جدول جو

سست مهر
(سُ مِ)
آنکه دارای مهر و محبت اندکی باشد. (ناظم الاطباء). بی وفا. بی محبت. که باندک تغییر حال دل از محبت برگیرد:
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد.
سعدی.
دلبر سست مهر سخت جفا
صاحب دوست رای دشمن خوی.
سعدی.
عروس ملک نکوروی دختریست ولیک
وفا نمیکند این سست مهر با داماد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سست مهر
نامهربان، بی مهر، کم محبت، سردمهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دخت مهر
تصویر دخت مهر
(دخترانه)
دختر خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
(سُ مَ)
کنایه از رام و مطیع بودن. (برهان) (آنندراج). مطیع و رام و فرمانبردار. (ناظم الاطباء) :
با مرادت سپهر سست مهار
با حسودت زمانه سخت لگام.
انوری.
، کنایه از مردم بی استعداد و ناقابل. (برهان) (آنندراج). ناقابل و بی استعداد، ابله و احمق. (ناظم الاطباء) ، بیهوده گو. (غیاث اللغات) ، بیهوده گر. (غیاث اللغات) ، بی قید و بند:
خواجگان بوده اند پیش از ما
در عطا سست مهر و سست مهار.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ دَ / دِ)
آنکه جانش بدشوار برآید. (آنندراج) :
مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت گیری بود سخت میر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ عَ)
بی وفا. که زود پیمان بگسلد:
سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست عهدان ارادت بملامت برمند.
سعدی.
قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد
سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تیرانداز کامل هنر. (آنندراج) (غیاث اللغات) (شرفنامه چ وحید ص 378) :
اگر خسرو شست میران بود
هم آماج این شست گیران بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ / دِ)
رام. کم مقاومت. که زود تسلیم میشود:
خواجه غلامی خرید دیگر تازه
سست هل و حجره حجره گرد ملازه.
منجیک
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرد مهر
تصویر سرد مهر
بی محبت، بی رحم
فرهنگ لغت هوشیار
سست پیمان، پیمان شکن، عهدگسل، عهدشکن، بی وفا، بدعهد، زودگسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی گیاه سمی
فرهنگ گویش مازندرانی